http://monil.ParsiBlog.comيا منيلParsiBlog.com ATOM GeneratorFri, 29 Mar 2024 16:36:16 GMT* سادات717tag:monil.ParsiBlog.com/Posts/51/%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%d9%8a%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87+%d8%a7%d9%85%d8%a7%d9%85+%d9%87%d8%a7%d8%af%d9%8a+%d8%b9%d9%84%d9%8a%d9%87+%d8%a7%d9%84%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85/Wed, 16 Jun 2010 14:35:00 GMTزندگينامه امام هادي عليه السلام<div dir='rtl'><p dir="rtl" style="background: white none repeat scroll 0% 0%; -moz-background-clip: border; -moz-background-origin: padding; -moz-background-inline-policy: continuous; direction: rtl; unicode-bidi: embed; text-align: justify;"><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";"><br></span><span style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">تولد امام دهم شيعيان حضرت امام علي النقي (ع ) را نيمه ذيحجه سال </span><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">212 </span><span style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">هجري قمري <br>نوشته اند . پدر آن حضرت ، امام محمد تقي جوادالائمه (ع ) و مادرش سمانه<br>از زنان درست کردار پاکدامني بود که دست قدرت الهي او را براي تربيت مقام<br>ولايت و امامت مأمور کرده بود ، و چه نيکو وظيفه مادري را به انجام رسانيد<br>و بدين مأموريت خدايي قيام کرد . نام آن حضرت - علي - کنيه آن امام همام "<br>ابوالحسن " و لقبهاي مشهور آن حضرت " هادي " و " نقي " بود . حضرت امام<br>هادي (ع ) پس از پدر بزرگوارش در سن 8 سالگي به مقام امامت رسيد و دوران<br>امامتش 33 سال بود . در اين مدت حضرت علي النقي (ع ) براي نشر احکام اسلام<br>و آموزش و پرورش و شناساندن مکتب و مذهب جعفري و تربيت شاگردان و اصحاب<br>گرانقدر گامهاي بلند برداشت . نه تنها تعليم و تعلم و نگاهباني فرهنگ<br>اسلامي را امام دهم (ع ) در مدينه عهده دار بود ، و لحظه اي از آگاهانيدن<br>مردم و آشنا کردن آنها به حقايق مذهبي نمي آسود ، بلکه در امر به معروف و<br>نهي از منکر و مبارزه پنهان و آشکار با خليفه ستمگر وقت - يعني متوکل<br>عباسي</span><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";"> - </span><span style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">آني آسايش<br>نداشت . به همين جهت بود که عبدالله بن عمر والي مدينه بنا بر<br>دشمني ديرينه و بدخواهي دروني ، به متوکل خليفه زمان خود نامه اي خصومت<br>آميز نوشت ، و به آن امام بزرگوار تهمتها زد ، و نسبتهاي ناروا داد و آن<br>حضرت را مرکز فتنه انگيزي و حتي ستمکاري وانمود کرد و در حقيقت آنچه در<br>شأن خودش و خليفه زمانش بود به آن امام معصوم (ع ) منسوب نمود ، و اين همه<br>به جهت آن بود که جاذبه امامت و ولايت و علم و فضيلتش مردم را از اطراف<br>جهان اسلام به مدينه مي کشانيد و اين کوته نظران دون همت که طالب رياست<br>ظاهري و حکومت مادي دنياي فريبنده بودند ، نمي توانستند فروغ معنويت امام<br>را ببينند . و نيز " مورخان و محدثان نوشته اند که امام جماعت حرمين</span><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";"> ( = </span><span style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">مکه<br>و مدينه ) از سوي دستگاه خلافت ، به متوکل عباسي نوشت : اگر تو را به مکه<br>و مدينه حاجتي است ، علي بن محمد ( هادي ) را از اين ديار بيرون بر ، که<br>بيشتر اين ناحيه را مظيع و منقاد خود گردانيده است " . اين نامه و نامه<br>حاکم مدينه نشان دهنده نفوذ معنوي امام هادي (ع ) در سنگر مبارزه عليه<br>دستگاه جبار عباسي است . از زمان حضرت امام محمد باقر (ع ) و امام جعفر<br>صادق (ع ) و حوزه چهار هزار نفري آن دوران پربار ، شاگرداني در قلمرو<br>اسلامي تربيت شدند که هر يک مشعلدار فقه جعفري و دانشهاي زمان بودند ، و<br>بدين سان پايه هاي دانشگاه جعفري و موضع فرهنگ اسلامي</span><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";"> </span><span style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">،<br>نسل به نسل نگهباني شد و امامان شيعه ، از دوره حضرت رضا (ع ) به بعد ، از<br>جهت نشر معارف جعفري آسوده خاطر بودند ، و اگر اين فرصت مغتنم در زمان<br>امام جعفر صادق (ع</span><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";"> ) </span><span style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">پيش<br>نيامده بود ، معلوم نبود سرنوشت اين معارف مذهبي به کجا مي رسيد ؟ به خصوص<br>که از دوره زنداني شدن حضرت موسي بن جعفر (ع ) به بعد ديگر چنين<br>فرصتهاي وسيعي براي تعليم و نشر براي امامان بزرگوار ما - که در برابر<br>دستگاه عباسي دچار محدوديت بودند و تحت نظر حاکمان ستمکار - چنان که بايد<br>و شايد پيش نيامد </span><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">. </span><span style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">با<br>اين همه ، دوستداران اين مکتب و ياوران و هواخواهان ائمه طاهرين - در اين<br>سالها به هر وسيله ممکن ، براي رفع اشکالات و حل مسائل ديني خود ، و گرفتن<br>دستور عمل و اقدام - براي فشرده تر کردن صف مبارزه و پيشرفت مقصود و در هم<br>شکستن قدرت ظاهري خلافت به حضور امامان والاقدر مي رسيدند و از سرچشمه<br>دانش و بينش آنها ، بهره مند مي شدند و اين دستگاه ستمگر حاکم و<br>کارگزارانش بودند که از موضع فرهنگي و انقلابي امام پيوسته هراس داشتند و<br>نامه حاکم مدينه و مانند آن ، نشان دهنده اين هراس هميشگي آنها بود .<br>دستگاه حاکم ، کم کم متوجه شده بود که حرمين ( مکه و مدينه </span><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">) </span><span style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">ممکن است به فرمانبري از<br> امام (ع ) درآيند و سر از اطاعت خليفه وقت درآورند</span><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";"> . </span><span style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">بدين<br>جهت پيک در پيک و نامه در پي نامه نوشتند ، تا متوکل عباسي دستور داد<br>امام هادي (ع ) را از مدينه به سامرا - که مرکز حکومت وقت بود - انتقال<br>دهند . متوکل امر کرد حاجب مخصوص وي حضرت هادي (ع ) را در نزد خود<br>زنداني کند و سپس آن حضرت را در محله عسکر سالها نگاه دارد تا همواره<br>زندگي امام ، تحت نظر دستگاه خلافت باشد</span><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";"> . </span><span style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">برخي <br>از بزرگان مدت اين زنداني و تحت نظر بودن را - بيست سال - نوشته اند . پس<br>از آنکه حضرت هادي (ع ) به امر متوکل و به همراه يحيي بن هرثمه که مأمور<br>بردن حضرت از مدينه بود ، به سامرا وارد شد ، والي بغداد اسحاق بن ابراهيم<br>طاهري از آمدن امام (ع </span><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">) </span><span style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">به<br>بغداد با خبر شد ، و به يحيي بن هرثمه گفت : اي مرد ، اين امام هادي فرزند<br>پيغمبر خدا (ص ) مي باشد و مي داني متوکل نسبت به او توجهي ندارد اگر او<br>را کشت ، پيغمبر (ص ) در روز قيامت از تو بازخواست مي کند . يحيي گفت : به<br>خدا سوگند متوکل نظر بدي نسبت به او ندارد . نيز در سامرا ، متوکل<br>کارگزاري ترک داشت به نام وصيف ترکي . او نيز به يحيي سفارش کرد در حق<br>امام مدارا و مرحمت کند . همين وصيف خبر ورود حضرت هادي را به متوکل داد .<br>از شنيدن ورود امام (ع ) متوکل به خود لرزيد و هراسي ناشناخته بر دلش چنگ<br>زد . از اين مطالب که از قول يحيي بن هرثمه مأمور جلب امام هادي (ع ) نقل<br>شده است درجه عظمت و نفوذ معنوي امام در متوکل و مردان درباري به<br>خوبي آشکار مي گردد ، و نيز اين مطالب دليل است بر هراسي که دستگاه ستمگر<br>بغداد و سامرا از موقعيت امام و موضع خاص او در بين هواخواهان و شيعيان آن<br>حضرت داشته است . باري ، پس از ورود به خانه اي که قبلا در نظر گرفته شده<br>بود ، متوکل از يحيي پرسيد : علي بن محمد چگونه در مدينه مي زيست ؟<br>يحيي گفت : جز حسن سيرت و سلامت نفس و طريقه ورع و پرهيزگاري و بي<br>اعتنايي به دنيا و مراقبت بر مسجد و نماز و روزه از او چيزي نديدم ، و چون<br>خانه اش را - چنانکه دستور داده بودي - بازرسي کردم ، جز قرآن مجيد و<br>کتابهاي علمي چيزي نيافتم . متوکل از شنيدن اين خبر خوشحال شد ، و احساس<br>آرامش کرد . با آنکه متوکل از دشمنان سرسخت آل علي (ع ) بود و بنا به<br>دستور او بر قبر منور حضرت سيدالشهداء (ع ) آب بستند و زيارت کنندگان آن<br>مرقد مطهر را از زيارت مانع شدند ، و دشمني يزيد و يزيديان را نسبت به<br>خاندان رسول اکرم (ص ) تازه گردانيدند ، با اين همه در برابر شکوه و هيبت<br>حضرت هادي (ع ) هميشه بيمناک و خاشع بود . مورخان نوشته اند : مادر متوکل<br>نسبت به مقام امام علي النقي (ع ) اعتقادي به سزا داشت . روزي متوکل مريض<br>شد و جراحتي پيدا کرد که اطباء از علاجش درماندند</span><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";"> . </span><span style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">مادر متوکل نذر کرد اگر خليفه شفا يابد مال فراواني خدمت حضرت هادي (ع ) هديه فرستد </span><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">. </span><span style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">در<br>اين ميان به فتح بن خاقان که از نزديکان متوکل بود گفت : يک نفر را بفرست<br>که از علي بن محمد درمان بخواهد شايد بهبودي يابد . وي کسي را خدمت آن<br>حضرت فرستاد امام هادي فرمود : فلان دارو را بر جراحت او بگذاريد به اذن<br>خدا بهبودي حاصل مي شود . چنين کردند ، آن جراحت بهبودي يافت . مادر<br>متوکل هزار دينار در يک کيسه چرمي سر به مهر خدمت امام هادي (ع ) فرستاد .<br>اتفاقا چند روزي از اين ماجرا نگذشته بود که يکي از بدخواهان به متوکل خبر<br>داد دينار فراواني در منزل علي بن محمد النقي ديده شده است . متوکل سعيد<br>حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد . آن مرد از بالاي بام با نردبان به خانه<br>امام رفت . وقتي امام متوجه شد ، فرمود همان جا باش چراغ بياورند تا<br>آسيبي به تو نرسد . چراغي افروختند . آن مرد گويد : ديدم حضرت هادي به<br>نماز شب مشغول است و بر روي سجاده نشسته . امام فرمود : خانه در اختيار<br>توست . آن مرد خانه را تفتيش کرد . چيزي جز آن کيسه اي که مادر متوکل به<br>خانه امام فرستاده بود و کيسه ديگري سر به مهر در خانه وي نيافت ، که مهر<br>مادر خليفه بر آن بود . امام فرمود : زير حصير شمشيري است آن را با اين دو<br>کيسه بردار و به نزد متوکل بر . اين کار ، متوکل و بدخواهان را سخت شرمنده<br>کرد . امام که به دنيا و مال دنيا اعتنايي نداشت پيوسته با لباس پشمينه و<br>کلاه پشمي روي حصيري که زير آن شن بود مانند جد بزرگوارش علي (ع )<br>زندگي مي کرد و آنچه داشت در راه خدا انفاق مي فرمود . با اين همه ، متوکل<br>هميشه از اينکه مبادا حضرت هادي (ع ) بر وي خروج کند و خلافت و رياست<br>ظاهري بر وي به سر آيد بيمناک بود . بدخواهان و سخن چينان نيز در اين امر<br>نقشي</span><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";"> </span><span style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">داشتند<br>. روزي به متوکل خبر دادند که : " حضرت علي بن محمد در خانه خود اسلحه و<br>اموال بسيار جمع کرده و کاغذهاي زياد است که شيعيان او ، از اهل قم ،<br>براي او فرستاده اند " . متوکل از اين خبر وحشت کرد و به سعيد حاجب که از<br>نزديکان او بود دستور داد تا بي خبر وارد خانه امام شود و به تفتيش<br>بپردازد . اين قبيل مراقبتها پيوسته - در مدت 20سال که حضرت هادي (ع ) در<br>سامره بودند - وجود داشت . و نيز نوشته اند : " متوکل عباسي سپاه خود را<br>که نود هزار تن بودند از اتراک و در سامرا اقامت داشتند امر کرد که هر<br>کدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر کنند ، و در ميان بيابان وسيعي ، در<br>موضعي روي هم بريزند . ايشان چنين کردند . و آن همه به منزله کوهي بزرگ شد<br>. اسم آن را تل " مخالي " نهادند آنگاه خليفه بر آن تل بالا رفت و حضرت<br>امام علي النقي ( عليه السلام ) را نيز به آنجا طلبيد و گفت : شما را<br>اينجا خواستم تا مشاهده کنيد سپاهيان من را . و از پيش امر کرده بود که<br>لشکريان با آرايشهاي نظامي و اسلحه تمام و کمال حاضر شوند ، و غرض او آن<br>بود که شوکت و اقتدار خود را بنماياند ، تا مبادا آن حضرت يا يکي از اهل<br>بيت او اراده خروج بر او نمايند " . در اين مدت </span><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">20</span><span style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">سال زندگي امام هادي (ع ) در سامرا ، به صورتهاي مختلف کارگزاران حکومت عباسي</span><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";"> </span><span style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">،<br>مستقيم و غير مستقيم ، چشم مراقبت بر حوادث زندگي امام و رفت و آمدهايي <br>که در اقامتگاه امام (ع ) مي شد ، داشتند از جمله : " حضور جماعتي از بني <br>عباس ، به هنگام فوت فرزند امام دهم ، حضرت سيد محمد - که حرم مطهر وي در<br>نزديکي سامرا ( بلد </span><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">) </span><span style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";">معروف و مزار است - ياد شده است . اين نکته نيز مي<br> رساند که افرادي از بستگان و مأموران خلافت ، همواره به منزل امام سر مي زده اند</span><span dir="ltr" style="font-size: 12pt; color: black; font-family: "serif";"> . " </span> <br></p></div>* ساداتtag:monil.ParsiBlog.com/Posts/50/%d8%b7%d8%a7%d9%82%d8%aa+%d9%86%d8%af%d8%a7%d8%b1%d9%85/Mon, 17 May 2010 19:25:00 GMTطاقت ندارم<div dir='rtl'>امروز از صبح که چشم وا کردم، يک چيز عذابم مي داد، گريه هاي زينب ، صورت <br>رنگ پريده حسن ، بي تابي هاي هاي حسين و از همه بيشتر تنهايي علي منو رو <br>داغون مي کند ، اي خداااااااا چقدر سخت است امروز ....، گريه هاي فرشته ها <br>رو مي شنوي، امروز رو هيچ کس طاقت ندارد ببيند ، امروز چه گذشت بر خاندان <br>رسول الله ، دلم مي خواهد فرياد بزنم ، دلم مي خواهد خون گريه کنم ، مادر ،<br> مادر ، مادر<p>چقدر يتيمي سخت است ، چقدر بي تابي سخت است، اي خدا <br>مگر چه کرده بود اين بانو بر اين ها ، غير از اين بود که هميشه از خود و <br>بچه هايش کم مي گذاشت و به اين قوم مي رساند ، مگر چه مي خواست از اينها به<br> غير از وفاداري ، اي فاطمه ، اي رحمت للعالم ، هيچ کس و هيچ چيز جاي تو را<br> پر نخواهد کرد ، فاطمه براي علي دعا کن ، اين قوم ظلم ها خواهند کرد بر <br>علي تو ، بر عشق تو ، فاطمه ، زينب تو چه خواهد ديد بعد تو ، چه غم هايي <br>خواهد چشيد، دلم براي مظلموميت حسن ات کباب است، که مظلوميت او حتي در اين <br>زمان بيداد مي کنه ، حسين حسين حسين ، مي دانستي که بوسه گاهت غرق خون <br>خواهد شد </p><p> امروز تمام فرزندان رسول الله يتيم شده اند. بچه سيد بي <br>قرار ند ، امروز با هر کدامشان صحبت مي کردم ، صدايشان مي لرزيد ، نفسشان <br>بريد بريد بود، بين صحبتهايشان آهي سوزناک مي کشيدند، همشان بغضي در <br>گلويشان بود، طاقت ايستادن نداشتند، مي لرزيدند تا نام شما رو برايشان مي <br>آوردم ، مادر بچه هايت را دعا کن، شيعيانت را دعا کن که همشان يتيم شدند <br>امروز ، مادر نديدمتت ولي چشيدم محبتت را، لمس کردم دستانت را ، مادر باورت<br> مي شود هر بار که نامت را مي آوردم تنم مي لرزد ، مي داني چه مي خواهم ، <br>مي خواهم که روز قيامت شفاعتم کني ، مادر مي دانم که بسيار گناه کار هستم <br>ولي جان علي از من رو بر نگردان ، طاقت ندارم ... به خدا طاقت ندارم نگاهت <br>را از من برداري ... مادر يک عمر به شوق ديدار تو نفس کشيدم .... <br></p> </div>* ساداتtag:monil.ParsiBlog.com/Posts/49/%d9%85%d9%8a%d9%84%d8%a7%d8%af+%d8%a7%d9%85%d8%a7%d9%85+%d8%ad%d8%b3%d9%86+%d8%b9%d8%b3%da%af%d8%b1%d9%8a+%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85+%d8%a7%d9%84%d9%84%d9%87+%d8%b9%d9%84%d9%8a%d9%87%d8%a7/Wed, 24 Mar 2010 20:30:00 GMTميلاد امام حسن عسگري سلام الله عليها<div dir='rtl'><p dir="rtl" style="margin: 0pt 0.5cm;" align="right"><br> <font color="#e68a00"><br> <b><span style="font-family: Tahoma;"><font size="2">ن</font></span></b></font><font size="2"><span style="font-family: Tahoma;"><font color="#e68a00"><b>ام <br> :</b> </font> </span></font><font size="2" color="#e68a00"><br> <span style="font-family: Tahoma;">حسن<br></span><b><span style="font-family: Tahoma;">شهرت</span><span style="font-family: Tahoma;"><br> :</span></b><span style="font-family: Tahoma;"><br> <br> </span> </font><br> <font size="2" color="#256dac"><br> <span style="font-family: Tahoma;">عسگري زکي هادي ، سراج ، رفيق<br></span></font><span style="font-family: Tahoma; font-weight: 700;"><font size="2" color="#e68a00">لقب :</font><font size="2" color="#256dac"><br> <br> </font> </span><br> <font size="2" color="#256dac"><br> <span style="font-family: Tahoma;">الخاص<br></span></font><span style="font-family: Tahoma;"><font size="2" color="#e68a00"><b>کنيه :</b></font><font size="2" color="#256dac"><br> </font><br> </span> <br> <span style="font-family: Tahoma;"><br> <font size="2" color="#256dac">ابو محمد معروف به « ابن رضا» (ع)</font></span></p><br> <p dir="rtl" style="margin: 0pt 0.5cm;" align="right"><br> <span style="font-family: Tahoma;"><br> <font size="2" color="#e68a00"><b>نام پدر :</b></font></span><font size="2" color="#256dac"><span style="font-family: Tahoma;">امام <br> علي النقي (ع)</span></font></p><br> <p dir="rtl" style="margin: 0pt 0.5cm;" align="right"><br> <span style="font-family: Tahoma;"><br> <font size="2" color="#e68a00"><b>نام مادر:</b></font><font size="2" color="#256dac"> </font></span><br> <span style="font-family: Tahoma; color: rgb(37, 109, 172);"><br> <font size="2">سوسن يا حديثه يا سليل</font></span><span style="font-family: Tahoma;"><font size="2" color="#993333"><br> <br> </font></span></p><br> <p dir="rtl" style="margin: 0pt 0.5cm;" align="right"><br> <span style="font-family: Tahoma;"><br> <font size="2" color="#e68a00"><b>تاريخ <br> ولادت :</b> </font></span><br> <span style="font-family: Tahoma;"><br> <font size="2" color="#256dac">هشتم ماه ربيع الثاني سال 232 هجري <br> يا 231 هجري</font></span></p><br> <p dir="rtl" style="margin: 0pt 0.5cm;" align="right"><br> <font size="2" color="#e68a00"><br> <span style="font-family: Tahoma; font-weight: 700;">محل ولادت <br> :</span></font><font size="2" color="#256dac"><span style="font-family: Tahoma;"> </span><br> <span style="font-family: Tahoma;">مدينه طيبه</span></font></p><br> <p dir="rtl" style="margin: 0pt 0.5cm;" align="right"><br> <span style="font-family: Tahoma;"><br> <b><br> <font size="2" color="#e68a00">مدت امامت <br> :</font><font size="2" color="#256dac"> </font> </b></span><br> <font size="2" color="#256dac"><br> <span style="font-family: Tahoma;"><br> 6</span><span style="font-family: Tahoma;"><br> سال</span></font></p><br> <p dir="rtl" style="margin: 0pt 0.5cm;" align="right"><br> <span style="font-family: Tahoma;"><br> <font size="2" color="#e68a00"><b>تاريخ <br> شهادت :</b> </font></span><br> <span style="font-family: Tahoma;"><br> <font size="2" color="#256dac">هشتم ماه ربيع الاول سال 260 هجري</font></span></p><br> <br> <br> <br> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed; margin-left: 0.5cm; margin-right: 0.5cm;"><br> <span style="font-family: Tahoma;"><br> <b><br> <font size="2" color="#e68a00">محل دفن :</font></b><font size="2" color="#256dac"> <br> سامراء<br></font></span> <br> <span dir="rtl" style="font-family: Tahoma; color: rgb(37, 109, 172);"><font size="2">آسمان ديده بر زمين گشوده بود و مدينه، شب انتظارش را به دست <br> صبح اميد مي سپرد که ناگاه در صبح دمي حيات بخش آفرينش، تولدي دوباره کرد و <br> يازدهمين روشنگرش را به هستي بخشيد. عرش به برکت ميلاد جهان افروز امام عسکري <br> (ع) بزم شادي گستراند. تولد او موعودي را بشارت دهنده است که ظهورش، سپيده <br> دمي است به سوي روشنايي و مرهمي برتمامي رنج ها و مقصد تمام رفتن ها و <br> رسيدن ها.<b>به اميد ظهورش<br></b></font></span><font size="2" face="Tahoma"><span style="color: rgb(230, 138, 0); font-weight: 700;">زندگينامه</span></font></p><br> <p dir="rtl" style="margin: 0pt 0.5cm; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><br> <font size="2" color="#256dac"><br> <span style="font-family: Tahoma;">در عصر حکومت و</span><span style="font-family: Tahoma;"><br> </span><br> <span style="font-family: Tahoma;">خلافت متوکل سفاک ترين خلفاي بني <br> العباس ، </span></font><br> <span style="font-family: Tahoma; color: rgb(37, 109, 172);"><br> <font size="2">ابومحمد حسن بن علي، امام يازدهم از ائمه عشر (ع) و سيزدهمين <br> معصوم از چهارده معصوم (ع)، </font></span><font size="2" color="#256dac"><br> <span style="font-family: Tahoma;">در شهر تاريخي و پايگاه نشر اسلام <br> مدينه در خانه ي امام هادي دهمين پيشواي جهان اسلام </span><br> <span style="font-family: Tahoma;">و </span><br> <span style="font-family: Tahoma;">از يک مادر دانشمند و پرفضيلت <br> ديده به جهان گشود </span></font><br> <span style="font-family: Tahoma; color: rgb(37, 109, 172);"><br> <font size="2">مادرش بانويي صالحه و عارفه به نام سوسن يا حديثه يا سليل</font></span><span style="font-family: Tahoma;"><font size="2" color="#256dac"> <br> بود که بانوان مدينه از محضر پر فيض او بهره هاي علمي مي بردند . </font></span><br> </p><br> <p dir="rtl" style="margin: 0pt 0.5cm; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><br> <span style="font-family: Tahoma;"><font size="2" color="#256dac"><br> نامي که براي اين مولود انتخاب گرديد همتاي نام جد بزرگوارش امام حسن مجتبي بود <br> که تجديد کننده خاطرات نخستين ثمره ي باغ پر بار رسالت است .</font></span></p><br> <p dir="rtl" style="margin: 0pt 0.5cm; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><br> <span style="font-family: Tahoma;"><font size="2" color="#256dac"><br> روز ميلاد مبارک او به اتفاق اغلب سيره نويسان اسلامي در روز هشتم ربيع الثاني <br> به سال 232 هجري بود . </font></span><br> <span style="font-family: Tahoma; color: rgb(37, 109, 172);"><br> <font size="2">مدت كوتاه حيات امام به سه دوره تقسيم مي گردد: تا چهار سال و <br> چند ماهگي امام (و به قولي تا 13 سالگي) از عمر شريفش در مدينه سر برده، تا 23 <br> سالگي به اتفاق پدر بزرگوارش در سامرا مي زيسته (او پدر بزرگوارش امام هادي (ع) <br> در محله عسگر قرارگاه سپاه در شهر سامرا زندگي مي كردند و به عسگري لقب يافتند) <br> و تا 29 سالگي يعني شش سال و اندي پس از رحلت امام دهم (ع) در سامرا ولايت بر <br> امور و پيشوايي بر ستون را بر عهده داشته است.</font></span></p><br> <p dir="rtl" style="margin: 0pt 0.5cm; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><br> <span style="font-family: Tahoma;"><font size="2" color="#256dac"><br> دوران زندگي کوتاه امام حسن عسگري بر سه دوره ي مشخص تقسيم ميگردد:</font></span></p><br> <p dir="rtl" style="margin: 0pt 0.5cm; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><br> <font color="#256dac"><span style="font-family: Tahoma;"><b><font size="2">1-</font></b><font size="2"><span style="font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 700;"> </span><br> <span dir="rtl" style="font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal;"><br> پنج</span></font></span><span style="font-family: Tahoma;" dir="rtl"><font size="2"> <br> سال در حجاز در شهر زادگاه خود در حضور و مراقبت پدر بزرگوارش.</font></span></font></p><br> <p dir="rtl" style="margin: 0pt 0.5cm; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><br> <font color="#256dac"><span style="font-family: Tahoma;"><b><font size="2">2-</font></b><span style="font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal;"><font size="2"> <br> </font></span></span><span style="font-family: Tahoma;" dir="rtl"><br> <font size="2">شانزده سال در عراق قبل از دوران امامت وپيشوائي .</font></span></font></p><br> <p dir="rtl" style="margin: 0pt 0.5cm; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><br> <font color="#256dac"><span style="font-family: Tahoma;"><font size="2"><b>3-</b></font><span style="font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: 700;"><font size="2"> <br> </font></span></span><span style="font-family: Tahoma;" dir="rtl"><br> <font size="2">هفت سال دوران کوتاه وپربار امامت وزعامت در عراق <br> .</font></span></font></p><br></div>* ساداتtag:monil.ParsiBlog.com/Posts/48/%d8%a7%d9%85%d9%8a%d8%b1%d8%a7%d9%84%d9%85%d8%a4%d9%85%d9%86%d9%8a%d9%86+%d9%88+%d9%81%d8%af%da%a9/Sun, 24 May 2009 15:45:00 GMTاميرالمؤمنين و فدک<div dir='rtl'><span style="font-weight: bold;">ارتباط اميرالمؤمنين عليهالسلام با فدک در دو دوره بايد بررسي نمود:</span><br>1- <span style="font-weight: bold;">دوران مخاصمات حضرت زهرا عليهاالسلام با حکومت، درباره فدک.</span><br>2- ز<span style="font-weight: bold;">مان خلافت اميرالمؤمنين عليهالسلام.</span><br>از دوران اول، دو اقدام از اقدامات حضرت در کتب ثبت شده است [1] :<br>اقدام اول: بعد از حضرت زهرا به مسجد و جواب منفي حکومت درباره فدک، اميرالمؤمنين عليهالسلام به مسجد تشريف آورد و به ابوبکر فرمود:<br>اي ابابکر! چرا ميراث پيامبر را از زهرا عليهاالسلام منع کردي، حال آن که در زمان خود پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم، در دست زهرا عليهاالسلام بوده است.<br>ابوبکر گفت: فدک بيتالمال است، اگر فاطمه (عليهاالسلام) شاهد بياورد که پيامبر آن را به فاطمه عليهاالسلام عطاء نموده است، براي او خواهد بود و اگر شاهد نياورد، هيچ حقي در آن نخواهد داشت.<br>اميرالمؤمنين عليهالسلام: آيا دربارهي ما، بر خلاف دستور کتاب خدا- درباره مسلمانان- حکم ميکنيد؟<br><br>[ صفحه 153] <br><br>ابوبکر: خير! بر خلاف کتاب خدا عمل نميکنيم.<br>اميرالمؤمنين عليهالسلام: اگر در دست مسلمانان چيزي باشد و من ادعايي در آن کردم، از چه کسي بينه و شاهد ميخواهي؟<br>ابوبکر: حتما از تو شاهد خواهم خواست.<br>اميرالمؤمنين عليهالسلام: پس چگونه شد که از فاطمه تقاضاي بينه کردي بر چيزي که- در زمان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و بعد از آن- در دست او بود و مالکش بود و مسلط بر آن بود؟ [2] . تو از مسلمانان که مدعي بودند شهود نخواستي، همانگونه که اگر من، چيزي را که در دست آنهاست مدعي بودم از من تقاضاي شاهد و بينه ميکردي!<br>ابوبکر که جوابي نداشت ساکت شد. در اينجا عمر به ميدان ميآيد.<br>عمر: اي علي! با ما گفتگو نکن، ما قدرت بر رد دلائل تو نداريم، فقط يک جمله داريم که اگر ميتوانيد شاهد عادل بياوريد و گرنه فدک، بيتالمال مسلمين خواهد بود و براي تو و فاطمه، حقي در آن نخواهد بود.<br><br>[ صفحه 154] <br><br>تا اينجا، اميرالمؤمنين عليهالسلام به قانوني که براي عموم وضع شده بود، حجت را تمام کرد و کسي جوابي نداشت و خليفه ثاني با صراحت ميگويد: در حجت شما خللي نميتوانيم وارد کنيم ولي ما شاهد ميخواهيم اگر چه مخالف کتاب خدا باشد. از اين به بعد حضرت به طريق ديگر حجت را تمام ميکند و آن شهادت ذات الهي به منزه بودن حضرت زهرا عليهاالسلام ميباشد.<br>اميرالمؤمنين عليهالسلام: اي ابوبکر! آيا قرآن ميخواني؟<br>ابوبکر: آري!<br>اميرالمؤمنين عليهالسلام: آيا آيه «انما يريد اللَّه ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا» [3] درباره ما نازل شده است يا درباره غير ما.<br>ابوبکر: درباره شما نازل شده است.<br>اميرالمؤمنين عليهالسلام: اگر چند نفر شهادت بدهند که فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم معصيتي انجام داده است، چه تصميمي درباره او ميگيري.<br>ابوبکر: بر او حد جاري ميکنم، چنانکه بر ديگران حد جاري<br><br>[ صفحه 155] <br><br>مينمايم.<br>اميرالمؤمنين عليهالسلام: اگر اين کار را انجام دهي، در نزد خدا حتما از کافرين خواهي بود.<br>ابوبکر: چرا!<br>اميرالمؤمنين عليهالسلام: چون اگر بر عليه فاطمه عليهاالسلام حکم جاري کني، رد شهادت خدا نمودهاي و آن را کنار گذاشتهاي و شهادت مردم را در مقابل کلام خدا عمل کردهاي، چنانکه حکم خدا و رسول خدا را- در اينکه قرار دادند فدک را براي فاطمه عليهاالسلام- رد کردي و حال آنکه او در زمان حيات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم آن را تحويل گرفت؛ و در مقابل، قبول کردهاي شهادت يک عرب بيابانگرد بيفرهنگ را، و از فاطمه عليهاالسلام فدک را گرفتي.<br>گمان ميکني که فدک بيتالمال مسلمانان ميباشد و حال آن که پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: آوردن شاهد و بينه بر مدعي است و قسم ياد کردن بر مدعي عليه ميباشد، تو کلام رسول خدا را در اين قضاوت رد کردي.<br>سر و صداي مردم بلند شد و بعضي بر ابوبکر اعتراض کردند و گفتند: بخدا علي عليهالسلام راست ميگويد؛ و چون هدف اميرالمؤمنين عليهالسلام فقط بيان حقايق بود، از مسجد خارج شد [4] .<br>در اين گفتگوي کوتاه، اميرالمؤمنين عليهالسلام بر آنها اتمام حجت نمود.<br><br>[ صفحه 156] <br><br>و بر مسلمانان و تاريخ، حقايق را آشکار کرد.<br>بعد از اتمام اين مجلس، در خانهاي اجتماع کردند و گفتند: اگر اين گونه باشد، علي کار را از دست ما خارج خواهد نمود و چارهي کار را قتل (ترور) اميرالمؤمنين عليهالسلام دانستند و خالد بن وليد را، مامور اين کار نمودند. اما ترور نافرجام ماند [5] ؛ جريان ترور را اهل سنت نيز نگاشتهاند.<br>اقدام دوم: حضرت نامهاي به ابوبکر مينويسند به اين مضمون:<br>«امواج متلاطم را به وسيلهي قدرت کشتيهاي نجات (پيامبر و خاندان او) شکافتيد و معيارهاي فخر را، در جميع گروههاي اهل فريب، زمين زديد و از نور نورها (پيامبر صلي اللَّه عليه و آله) طلب نور کرديد. و سپس تقسيم کرديد ميراث نيکوکاران پاک را، و به دوش کشيديد سنگيني گناهان را، به غصب کردن هديه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله برگزيده به زهرا عليهاالسلام.<br>شما را ميبينم که دست و پا ميزنيد در کوري و گمراهي، مانند: شتر آسياب که در آسياب رفت و آمد ميکند.<br>به خدا سوگند اگر اجازه داده ميشد به چيزي که به آن علم نداريد، سرهاي شما را از بدنهاي شما درو ميکردم، مانند دانههاي درو شده به واسطهي شمشيرهاي تيز آهنين؛ و ميکندم جمجمههاي شجاعان شما را، چنان که چشمان شما درآيد و وحشت کنند بدگويان<br><br>[ صفحه 157] <br><br>و سعايت کنندگان شما.<br>شما از آن روز که مرا شناختيد شکنندهي لشکرها، و نابود کنندهي دستههاي انبوه، و از بين برندهي کثرتهاي شما، و خاموش کنندهي صداهاي شما و شمشيرکش دورانها بودهام، آن هنگام که شما در گوشهي خانههايتان خزيده بوديد؛ و من همان رفيق ديروز شما هستم (يعني همان قدرت و شجاعت هست ولي مامور به صبرم).<br>سوگند به جان پدرم! دوست نداشتيد که در بين ما خلافت و نبوت جمع شود، چرا که يادآور ميشديد کينههاي «بدر» و خونهاي «احد» را.<br>آگاه باشيد! اگر بگويم خداوند چه عذابي براي شما آماده نموده است، استخوانهاي پهلويتان از لرزش ترس، داخل شکمهاي شما خواهد شد؛ اما اگر بگويم ميگويند: علي حسادت ورزيد، و اگر ساکت شوم گفته ميشود علي از مرگ ترسيد؛ هر دوي اينها از علي دور است دور.<br>آيا اين حرفها دربارهي من گفته ميشود؟! و حال آنکه با مرگ مأنوس هستم که تو گوئي الان مردهام، من کسي هستم که داخل دهان مرگ ميشدم در شبهاي تاريک، حمل ميکردم دو شمشير سنگين و دو نيزه طولاني را، و در هم شکنندهي پرچمها بودم در هنگام نالههاي کينه (شدت خشم)، و بر طرف کنندهي غم و غصهها بودم از بهترين خلق (پيامبر صلي اللَّه عليه و آله)، و بالاتر از اين به خدا سوگند! علي بن ابيطالب از<br><br>[ صفحه 158] <br><br>طفلي که مأنوس به پستان مادر ميباشد بيشتر به مرگ انس دارد؛ گريه کنند بر شما عزاداران!<br>اگر آشکار ميکردم چيزهائي که خداوند درباره شما فرموده است، مضطرب و لرزان ميشديد همچون لرزش طناب در چاه بلند، و خارج ميشديد از خانهها براي فرارکردن، و بدون هدف ميرفتيد (يعني از شدت اضطراب عقل و تدبير را از دست ميداديد).<br>ولي آسان ميشود بر من آنگاه که خداوند را ملاقات کنم با دستاني کوتاه و عاري از لذتهاي شما، خالي از چيزهايي که براي خود آماده کرديد.<br>دنياي شما در نزد من نيست، مگر مثل ابري که رفته رفته بالا رود و غليظ و استوار شود، اما بعد قطعه قطعه گردد و آنگاه آسمان روشن شود و اثري از ابر نباشد (دنيا نيز ناگهان چون ابر به آساني و سرعت از دست انسان گرفته ميشود).<br>آرام باشيد! به زودي آشکار خواهد شد براي شما غبار و تيرگي، و آثار تلخ اعمال خود را خواهيد ديد، و ثمر آنچه را کاشتهايد- سم قطعه قطعه کننده و زهر کشنده- درو خواهيد نمود.<br>کافي است خداوند براي حاکم بودن، و رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم براي حمايت کردن از ما و براي دشمني کردن با شما، و قيامت براي توقف (و جواب پس دادن نسبت به اعمال).<br>و خداوند دور از رحمت خود نميکند در قيامت غير شما را،<br><br>[ صفحه 159] <br><br>و بدبخت و نابود نميکند غير از شما را، و سلام بر کساني که تابع هدايت شدند».<br>اين نامه به دست خليفه رسيد؛ با خواندن آن وحشت او را فراگرفت؛ مهاجر و انصار را از مضمون نامه مطلع کرد و از آنها کمک خواست.<br>کلمات خليفه مفصل است، اما يک جمله از آن اين است:<br>«به خدا قسم! استعفا کردم از حکومت، پس قبول نشد و عزل کردم خودم را ولي پذيرفته نشد، همه اينها براي ترس از خشم علي بود و براي فرار از جنگ با علي، مرا چه به علي ابن ابيطالب (من کجا و او کجا)، آيا کسي با او جنگ نمود که بر او مسلط شود؟!». [6] .<br>اين دو اقدام حضرت امير عليهالسلام چنانکه مطالعه نموديد، اثر عجيبي گذاشت، بوسيله سخنراني مردم به حرکت افتادند و بوسيله نامه، ابوبکر به وحشت افتاد؛ اما چون مصلحت در صبر بود حضرت از اين حرکتها استفادهاي نکرد، جز تبيين حق خود در مورد فدک و خلافت و اين نشانهاي است براي کلام حضرت که ميفرمود: «اگر پيمانم با رسولاللَّه صلي اللَّه عليه و آله و سلم نبود، ميديد چه کسي ضعيف و بيياور است».<br>اما در دوراني که حضرت به خلافت رسيد، فدک را به فرزندان فاطمه عليهاالسلام تحويل نداد و اين مسأله باعث شده است که مردم از ائمه اطهار عليهمالسلام در رابطه با آن، سوال کنند.<br><br>[ صفحه 160] <br><br>از امام صادق عليهالسلام سؤال شد: آنگاه که علي عليهالسلام به حکومت رسيد، چرا فدک را پس نگرفت؟<br>حضرت فرمود: «به جهت اقتداء به حضرت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم، وقتي که مکه فتح شد عقيل خانه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم را در غياب حضرت فروخته بود، به ايشان عرض کردند: اي پيامبر خدا! آيا خانه خود را مطالبه نميکني؟ حضرت فرمودند: آيا عقيل براي ما خانهاي باقي گذاشته است؟ ما خانداني هستيم که برنميگردانيم چيزهائي که به ظلم از ما گرفته شده است. به همين جهت علي عليهالسلام وقتي به حکومت رسيد، فدک را برنگرداند.» [7] .<br>امام رضا عليهالسلام در جواب اين سوال فرمود:<br>«ما خانداني هستيم که فقط خداوند از حقوقي که به ما ظلم شده است انتقام ميگيرد. و ما ولي مؤمنان هستيم و براي آنها حکم ميکنيم و حقوقشان را از ظالمان ميگيريم. ولي حقوق خود را از کساني که به ما ظلم کردهاند نميگيريم». [8] .<br>در اين دو روايت علت ترک فدک را، بياعتنائي به مال ميتوان يافت و اين دليل است بر اينکه هدف حضرت زهرا عليهاالسلام ماليت فدک نبود، بلکه مقصود مبارزه با ظالم و حکومت وقت بوده است. «مال را اعتنائي نداريم و نميگيريم اما در مقابل ظالم ايستادگي ميکنيم».<br><br>[ صفحه 161] <br><br>محمد بن اسحاق ميگويد: از امام باقر عليهالسلام سوال کردم: اميرالمؤمنين عليهالسلام وقتي به خلافت رسيد، نسبت به سهم خويشان پيامبر از خمس، چه تصميمي گرفت؟<br>حضرت فرمود: آن را مثل ابوبکر و عمر، جزء بيتالمال قرار داد.<br>عرض کردم: چرا؟! در حالي که شما ميگوئيد: سهم «ذيالقربي» براي خاندان پيامبر است.<br>فرمود: بخدا قسم خاندان پيامبر چيزي نميگويند مگر مطابق نظر پيامبر.<br>عرض کردم: چه چيز مانع علي عليهالسلام بود.<br>فرمود: علي عليهالسلام دوست نميداشت (در رابطه با چيز که سودش به خاندان خودش ميرسيد) مردم بگويند: علي مخالفت ابوبکر و عمر نمود. [9] .<br>در اين خبر علت عدم رجوع به سهم ذيالقربي از خمس، جو حاکم بر زمان بود، اگر چه اميرالمؤمنين عليهالسلام در بعضي امور، از مخالفت ابوبکر و عمر ابائي نداشت، چنانکه ميبينيم دستور به تساوي دريافتي مسلمانان از بيتالمال فرمود. [10] حتي تبعيضاتي که بود مانند حقوق همسران پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، همه را مساوي مسلمانان ديگر قرار<br><br>[ صفحه 162] <br><br>داد.<br>اما در اين مورد (فدک)، چون حق بنيهاشم است به رويهي گذشته، آن را جزء بيتالمال قرار داد؛ چرا که نگويند: علي عليهالسلام چون به حکومت رسيد، در امور مالي خاندان خود وسعت داد و بر خلاف ابوبکر و عمر سهم «ذيالقربي» و يا فدک و اموال ديگر را برگرداند و اين وسيلهاي شود تا بر عليه او جوسازي کنند و مردم سادهلوح نيز از او جدا شوند که خود در جاي ديگر ميفرمايد:<br>«حاکمان قبل از من اعمالي مخالف رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلم انجام دادهاند و در مخالفت کردن با حضرت تعمد داشتند، عهد او را نقض کردند و سنت او را تغيير دادند.<br>اگر من مردم را مجبور به ترک بدعتها کنم و همهي احکام و سنتهاي زمان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را برگردانم، لشکريان از من جدا خواهند شد و با عدهاي از شيعيان صلي اللَّه عليه و آله- که مقام مرا ميدانند و امامت مرا از کتاب خدا و سنت رسول خدا پذيرا شدهاند- تنها خواهم ماند.<br>بدانيد اگر مقام ابراهيم را به جايي که پيامبر گذاشته بود برگردانم و فدک را به ورثه فاطمه عليهاالسلام تحويل دهم... مرا تنها خواهند گذاشت...» [11] .<br><br>[ صفحه 163]<br><br> </div>* ساداتtag:monil.ParsiBlog.com/Posts/47/%d8%a2%d8%aa%d8%b4+%d8%af%d8%b1+%d8%ad%d8%b1%d9%8a%d9%85!/Mon, 11 May 2009 16:04:00 GMTآتش در حريم!<div dir='rtl'><br><br>سرسختي علي (ع) و تبليغات فاطمه (ع) دشمن را به وحشت انداخت، آنان با دستپاچگي، عملي را مرتکب شدند، که جز سند محکوميت در دادگاه تاريخ پيامد ديگري را بدنبال نداشت.<br>ابنقتيبه دينوري از مورخين بزرگ اهل سنت گزارش ميکند که: عمر نزد ابابکر آمد و گفت: آيا اين مخالف بيعت، علي را دستگير نميکني؟<br>ابوبکر به غلامش قنفذ فرمان داد که نزد علي برو و وي را پيش من فراخوان. قنفذ نزد علي رفت. علي فرمود: براي چه آمدهاي.<br>قنفذ: جانشين رسول خدا تو را فراخوانده است.<br>علي: (جانشين رسول خدا؟!) چه زود بر رسول خدا دروغ بافتيد؟<br>قنفذ پيام علي را رساند و ابوبکر سخت گريست.<br><br><br><br>عمر دوباره گفت: اين متخلف را به خود وامگذار.<br>ابوبکر: قنفذ! دوباره نزد علي برو و بگو جانشين رسول خدا تو را براي بيعت دعوت ميکند.<br>قنفذ، مأموريت را انجام داد.<br>علي با صداي بلند فرمود: سبحانالله ابوبکر مدعي چيزي است که از او نيست.<br>قنفذ پيام علي را به ابوبکر رساند، و وي سخت گريست.<br>عمر بپاخاست، گروهي [1] نيز بدنبال وي راه افتادند تا به خانه فاطمه رسيدند، درب را کوبيدند، فاطمه چون صداي آنها را شنيد، با صداي بلند فرياد کشيد: «يا ابت يا رسولالله ماذا لقينا بعدک من ابنالخطاب و ابن ابيقحافه» اي پدر! اي رسول خدا! بعد از تو از پسر خطاب و پسر ابيقحافه چه مشکلاتي بر ما تحميل شد.<br>چون جماعت ناله و گريه فاطمه را شنيدند تحت تأثير قرار گرفتند و گريهکنان بازگشتند، چه نزديک بود قلبهاي آنان بازايستد و جگرشان پاره پاره شود. تنها گروه اندکي با عمر ماندند...» [2] .<br>ابنقتيبه در گزارشي ديگر ميگويد: «(چون عمر به درب خانه فاطمه آمد) ساکنين خانه را خواست اما آنان از بيرون آمدن سرباز<br><br><br><br>زدند، عمر هيزم طلبيد و گفت: «والذي نفس عمر بيده لتخرجن او لا حرقنها علي من فيها: به خدايي که جان عمر در دست اوست يا از خانه بيرون ميآيد يا خانه را با ساکنينش به آتش ميکشم. به او گفته شد در اين خانه فاطمه است. گفت: هر که ميخواهد باشد!...» [3] .<br>فاطمه فرياد زد: «يابن الخطاب؟ اجئت لتحرق دارنا؟ [4] اتخرق عليا و ولدي؟» [5] آيا آمدهاي تا خانه ما را آتش بزني؟ آيا علي و بچههايم را ميخواهي به آتش بکشي؟<br>___________________<br></div>* ساداتtag:monil.ParsiBlog.com/Posts/46/%d8%a2%d8%aa%d8%b4+%d8%af%d8%b1+%d8%ad%d8%b1%d9%8a%d9%85!/Mon, 11 May 2009 15:43:00 GMTآتش در حريم!<div dir='rtl'><br><br>سرسختي علي (ع) و تبليغات فاطمه (ع) دشمن را به وحشت انداخت، آنان با دستپاچگي، عملي را مرتکب شدند، که جز سند محکوميت در دادگاه تاريخ پيامد ديگري را بدنبال نداشت.<br>ابنقتيبه دينوري از مورخين بزرگ اهل سنت گزارش ميکند که: عمر نزد ابابکر آمد و گفت: آيا اين مخالف بيعت، علي را دستگير نميکني؟<br>ابوبکر به غلامش قنفذ فرمان داد که نزد علي برو و وي را پيش من فراخوان. قنفذ نزد علي رفت. علي فرمود: براي چه آمدهاي.<br>قنفذ: جانشين رسول خدا تو را فراخوانده است.<br>علي: (جانشين رسول خدا؟!) چه زود بر رسول خدا دروغ بافتيد؟<br>قنفذ پيام علي را رساند و ابوبکر سخت گريست.<br><br><br><br>عمر دوباره گفت: اين متخلف را به خود وامگذار.<br>ابوبکر: قنفذ! دوباره نزد علي برو و بگو جانشين رسول خدا تو را براي بيعت دعوت ميکند.<br>قنفذ، مأموريت را انجام داد.<br>علي با صداي بلند فرمود: سبحانالله ابوبکر مدعي چيزي است که از او نيست.<br>قنفذ پيام علي را به ابوبکر رساند، و وي سخت گريست.<br>عمر بپاخاست، گروهي [1] نيز بدنبال وي راه افتادند تا به خانه فاطمه رسيدند، درب را کوبيدند، فاطمه چون صداي آنها را شنيد، با صداي بلند فرياد کشيد: «يا ابت يا رسولالله ماذا لقينا بعدک من ابنالخطاب و ابن ابيقحافه» اي پدر! اي رسول خدا! بعد از تو از پسر خطاب و پسر ابيقحافه چه مشکلاتي بر ما تحميل شد.<br>چون جماعت ناله و گريه فاطمه را شنيدند تحت تأثير قرار گرفتند و گريهکنان بازگشتند، چه نزديک بود قلبهاي آنان بازايستد و جگرشان پاره پاره شود. تنها گروه اندکي با عمر ماندند...» [2] .<br>ابنقتيبه در گزارشي ديگر ميگويد: «(چون عمر به درب خانه فاطمه آمد) ساکنين خانه را خواست اما آنان از بيرون آمدن سرباز<br><br><br><br>زدند، عمر هيزم طلبيد و گفت: «والذي نفس عمر بيده لتخرجن او لا حرقنها علي من فيها: به خدايي که جان عمر در دست اوست يا از خانه بيرون ميآيد يا خانه را با ساکنينش به آتش ميکشم. به او گفته شد در اين خانه فاطمه است. گفت: هر که ميخواهد باشد!...» [3] .<br>فاطمه فرياد زد: «يابن الخطاب؟ اجئت لتحرق دارنا؟ [4] اتخرق عليا و ولدي؟» [5] آيا آمدهاي تا خانه ما را آتش بزني؟ آيا علي و بچههايم را ميخواهي به آتش بکشي؟<br>___________________<br></div>* ساداتtag:monil.ParsiBlog.com/Posts/45/%d8%ad%d8%af%d9%8a%d8%ab+%d9%84%d9%88%d8%ad+%d9%81%d8%a7%d8%b7%d9%85%d9%87+(%d8%b3)+%d9%88+%d9%86%d9%83%d8%aa%d9%87+%d9%87%d8%a7%d9%8a%d9%89+%d8%af%d8%b1+%d8%b4%d8%b1%d8%ad+%d8%a2%d9%86/Tue, 17 Mar 2009 13:30:00 GMTحديث لوح فاطمه (س) و نكته هايى در شرح آن<div dir='rtl'><P><STRONG>حسين على تركمانى<BR><BR></STRONG>در كتاب كمال الدين و تمام النعمة (باب 28) از محدث حليل القدر «ابو جعفر محمدبن على بن حسن بن بابويه قمى» مشهور به شيخ صدوق (م.381هـ) رواياتى درباره لوح حضرت زهرا(س) آمده است كه در آن لوح به نام و تعداد امامان(ع) اشاره شده است.1 در اين مقالْ سه حديث را يادآور مى شويم و سپس به توضيح حديث لوح مى پردازيم.<BR></P>
<br><H3>حديث اول</H3>
<br><P>در روايت اول بر اساس نقل ابو بصير چنين گزارش شده است:<BR>«امام صادق(ع) فرمود: پدرم محمدبن على الباقر(ع) روزى به جابربن عبدالله انصارى گفت: جابر! سخنى با تو داشتم چه موقع فارغ بال مى شوى تا درباره موضوعى با تو سخن گويم؟ جابر به حضرت عرض كرد: هر وقت شما اراده كنيد.»<BR>فرصتى پيش آمد و امام با جابر خلوت نمود و به گفتگو پرداختند. در اين گفتگو امام از جابر خواست تا آنچه را كه در جريان مشاهده لوحى كه در دست جده اش حضرت فاطمه(س) ديده بود براى او بازگو كند و او را از آنچه حضرت فاطمه(س) از مطالب مكتوب در لوح به او خبر داده، آگاه كند.<BR>جابر پاسخ داد: «شهادت مى هم كه روزى در ايام حيات رسول الله(ص) مادرت فاطمه(س) را ملاقت كردم تا ولادت حسين [بن على(ع)] را به او تبرك بگويم كه در دستان آن بانوى بزرگ، لوح سبزينه را ديدم كه گمان كردم زمرّد است؛ در آن لوح، كتاب سفيدى را كه به درخشندگى خورشيد بود مشاهده كردم. به آن حضرت عرض كردم: پدر و مادرم فداى تو باد! اين لوح چيست [و از كجا آمده است]؟<BR>فاطمه(س) فرمود: «اين لوحى است كه خداوند ـ عزوجل ـ آن را به رسولش محمد مصطفى(ص) اهدا نمود. در اين لوح نام پدر و همسر و فرزندانم [حسن و حسين(ع)] و نام اوصيا و امامانى كه از نسل فرزندم [حسن(ع)] هستند ذكر شده است. پدرم رسول الله (ص) آن را به من بخشيده است تا با نگاه كردن در آن دلم شاد شود».<BR>جابر آنگاه ضافه نمود: «سپس مادرت فاطمه(س) آن لوح را در اختيار من قرار داد سپس آنچه در لوح نوشته شده بود خواندم و نسخه اى از آن را در ذهن نگاه داشتم [يا از روى آن نوشتم]».<BR>امام صادق(ع) در ادامه روايت مى فرمايد:<BR>«آنگاه پدرم به جابر فرمود: جابر! آيا آن نسخه هنوز هم در دست توست؟ آيا آن را بر من عرضه مى كنى؟ جابربن عبدالله گفت: آرى. آنگاه پدرم با جابر همراه شد تا به منزل جابر رسيدند. جابر صحيفه اى از پوست نازك آورد، آن را گشود و به رؤيت پدرم رسانيد. پدرم به جابر فرمود: جابر! حال به صحيفه اى كه در نزد توست بنگر تا براى تو از حفظ بخوانم. جابر به نسخه اى كه در دستش بود، نگريست پدرم تمام مطالب صحيفه را از حفظ براى جابر خواند. سوگند به خدا حرفى از كلام امام با حرفى از صحيفه اى كه در دست جابر بود مخالف نبود.<BR>پس از آنكه قرائت امام به پايان رسيد جابر گفت: خداى بزرگ را شاهد مى گيرم كه آنچه در صحيفه نزد فاطمه(س) ديدم همين بود كه شما خوانديد، اما متن اين لوح طبق نقل چنين است: </P>
<br><P></P>
<br><P>بسم اللّه الرحمن الرحيم<BR>اين كتابى است از سوى خداوند شكست ناپذير و حكيم به محمد[ص] نور و فرستاده خدا و حجاب، دليل و آيت او در زمين. اين نوشته توسط جبرئيل امين از جانب رب العالمين آورده شد.<BR>اى محمد[ص] اسماء الهى را بزرگ شمار، نعمتهايم را شكرگزار باش، هرگز نشانه هايم را انكار نكن. من پروردگار و معبود جهانيانم و جز من خدايى نيست؛ درهم كوبنده جباران و خوار كننده ستمگران و حسابرس روز جزايم. من همان الله و معبود شمايم كه جز من الله و معبودى نيست. هر كه به فضل كسى جز من اميدوار باشد يا از چيزى جز عدل الهى خوف داشته باشد، او را به عذابى سخت گرفتار خواهم ساخت كه احدى از جهانيان آن را نچشيده است. سپس فقط مرا پرستش كن و بر من توكّل نما. من هيچ رسولى را مبعوث نكردم و رسالت او را تكميل ننمودم و دوران تبليغ و رسالت او را به پايان نرساندم مگر اينكه براى او وصى يى قرار دادم.<BR>[اى محمد(ص)] تو را بر تمام پيامبران برترى بخشيدم؛ وصىّ تو را نيز بر تمام اوصيا برترى دادم. سپس از وصىّ و جانشينت، تو را به وجود دو فرزند دلاور، حسن و حسين گرامى داشتم. بعد از پايان دوره [حيات و امامت] پدرش [على (ع)] حسن را معدن علم خود و حسين را نگهبان و حافظ وحى خود قرار دادم؛ نعمت شهادت را به حسين بخشيدم و او را بدين سبب گرامى داشتم و براى او سعادت خواستم. حسين با فضيلت ترين كسى است كه شهيد گشت و در بين شهيدان بالاترين درجه و مقام را داراست؛ امامت و توحيد تمام و كمال را با او همراه كردم، حج بالغه خود را نزد او قرار دادم؛ بر اساس [رضايت و غضب] اهل بيت و عترت او پاداش مى دهم و طالحان و بدكاران را به سزاى اعمال خوش مى رسانم.<BR>اولين فرزند و عترت حسين[ع]، [على] سرور پرستندگان و زينت دوستان من است. پس از او فرزندش كه شبيه و همنام جدش است محمد، شكافنده علم الهى و معدن حكمت اوست. بزودى ترديد كنندگان [در حقانيت] جعفربن محمد هلاك خواهند شد؛ هركس به او [و مكتب او] باز گردد، گويى به من [و دين من] باز گشته است.<BR>سخن حق از من است: سوگند مى خورم كه منزلت دانش جعفربن محمد [و هر آن كه بر او ايمان آورد] را گرامى بدارم؛ محبت و عشق به او را در دل دوستان، شيعيان، پيروان و يارانش قرار خواهم داد، سپس فتنه كور و سياه گمنامى و تقيه را از برابر امام موسى[ع] كنار خواهم زد؛ چرا كه سير فرمان و اطاعت الهى هرگز منقطع نخواهد شد و حجت و دليل من از ديد مردم پنهان نخواهد ماند و دوستانم هرگز تيره بخت نخواهند گرديد.<BR>[اى محمد به خلق بگو] اگر كسى يكى از حُجج مرا انكار كند، نعمتى را كه داده ام انكار نموده است و هر كه آيه اى از كتابم را تغيير دهد بر من تهمت بسته است. واى بر افترا زنندگانِ انكارگر، آن زمان كه دوران امامت بنده و دوست و برگزيده ام موسى [بن جعفر(ع)] به پايان رسد.<BR>آگاه باشيد! هر كه هشتمين حجت مرا دروغ شمارد، گوئى همه اولياى مرا انكار نموده است. علىّ [بن موسى(ع)] دوست و ياور من [و رهبر شما] است و من ثِقل علم و عصمت و صفات نبوت را در او قرار مى دهم؛ توان او را در پاسدارى از آن مى آزمايم؛ عفريت ستمگر و متكبر او را مى كشد و در شهرى كه عبد صالح ذوالقرنين ساخت دفن مى شود.<BR>سخن حق آن است كه من بگويم: ديدگان موسى را با تولد فرزندش محمد و خليفه و جانشين پس از او روشنى بخشم. محمد [بن على بن موسى الرضا(ع)] وارث علم و دانش من و معدن حكمت و جايگاه راز من و حجّت من بر بندگانم است. بهشت را جايگاه او قرار دادم و او را شفيع هفتاد نفر از افراد خانواده [منسوبان او] كه جهنم بر آنان واجب شد قرار دادم [پس از او] فرزندش على[بن محمدبن على بن موسى الرضا(ع)] دوست و ياورم را سعادتمند كردم؛ او امانت دار وحى من خواهد بود؛ از صُلب او، حسن [بن على بن محمد] را بر خواهم آورد كه دعوت كننده مردم به راه خدا و نگاهبان علم الهى است. آنگاه [پس از او] حجت خويش را با آمدن فرزندش [قائم آل محمد(ع)] كه رحمت واسعه براى جهانيان است تكميل خواهم نمود. قدرت و كمال موسوى، عظمت و نور عيسوى و صبر ايوب همه را در او مى بينيد؛ او در زمانى خواهد آمد كه دوستان من خوار شده و چون مغولان و ديلميان مشرك، سرافكنده گشته و به آتش كشيده مى شوند، سرهاى آنان به عنوان هديه به اطراف و اكناف فرستاده مى شود و ترسان و لرزان مى شوند، زمين از خون آنان رنگين مى شود و هلاكت و فرياد و شيون در بين زنانشان همه گير مى شود.<BR>آنان بحقيقت حجّت و اولياى من در زمين خواهند بود. به واسطه اينان هر فتنه كور و سياه را از خلق دور خواهم ساخت و با آنها حركتهاى ظريف و پنهان [معاندان دين الهى] كشف مى شود و قيد و بندها و زنجيرهاى بندگى از دوش خلق برداشته مى شود. صلوات و رحمت خداوند بر آنان باد! اينان همان هدايت يافتگانند».<BR></P>
<br><H3>حديث دوم</H3>
<br><P>در روايت دوم بخشى از مضمون حديث اول توسط امام باقر(ع) براى جابر جعفى نقل شده كه آن امام همام به نقل از جابربن عبدالله انصارى چنين مى فرمايد:<BR>« جابربن عبدالله انصارى گفت: روزى به منزل مولايم فاطمه(س) واردشدم پيش او لوحى ديدم كه از شدت روشنايى آن، چشم خيره مى شد. در آن لوح نام دوازده نفر به چشم مى خورد. سه اسم روى لوح، سه اسم داخل لوح، سه اسم در پايان لوح و نام سه نفر ديگر در كنار لوح بود.<BR>به آن حضرت عرض كردم: «اينان نام چه كسانى است»؟ آن حضرت فرمود: «اينها نامهاى اوصيا [پيامبر(ص)] است. اولين آن نام پسر عمويم ويازده نفر ديگر نام فرزندانم است كه آخرين آنان قائم [آل محمد(ع)] است». آنگاه جابر اضافه كرد كه در آن لوح نگريستم در سه جاى آن نام محمد، محمد، محمد را ديدم و در چها جاى ديگر آن نوشته شده بود: على، على، على، على.<BR></P>
<br><H3>حديث سوم</H3>
<br><P>شيخ صدوق به نقل از اسحاق بن عمار حديثى از امام صادق(ع) نقل مى كند كه:<BR>«امام خطاب به وى فرمود: اسحاق، آيا ميل دارى تو را بشارتى دهم؟ اسحاق گفت: جانم فداى تو باد اى فرزند رسول خدا، آرى، دوست دارم خبر را بشنوم.<BR>حضرت فرمود: نزد ما صحيفه اى است كه با املاى رسول خدا(ص) و خط اميرالمؤمنين على(ع) نوشته شده است. درآن صحيفه چنين آمده است:<BR>بسم الله الرحمن الرحيم، هذا كتاب من اللّه العزيز الحكيم،…آنگاه حديث را تا پايان طبق شرحى كه در حديث اول آمد، ذكر نمود.<BR><BR>توضيح حديث:1 ـ حديث لوح از معروفترين احاديث شيعه است كه محدثان با استناد به آن مطالب قابل توجهى را اثبات نموده اند از جمله:<BR><BR>الف ـ شيعه در زمان حيات پيامبر(ص) به نگارش و تدوين حديث اهتمام ورزيد، نخستين كتاب حديث كه در تاريخ حديث شيعه شكل گرفت بنا به اظهار برخى محدثان، حديث لوح فاطمه(س) و پس از آن مصحف فاطمه(س) و پس از آن صحيفة الجامعة على(ع) است. اين در حالى است كه اهل تسنن به دلايلى از جمله نشر احاديث بى پايه اى مبنى بر ممنوعيت كتابت حديث در زمان پيامبر(ص) در قرن اول هجرى، از نگارش حديث خوددارى نمودند و با روى كار آمدن عمربن عبدالعزيز (98 ـ 101 هـ) اجازه كتابت و تدوين حديث به آنان داده شد.<BR>از صحيفه جامعه اميرالمؤمنين(ع)، كتاب على(ع)، صحيفه فاطمه(س) و حديث لوح كه از نخستين آثار منظوم و مكتوب حديث در تاريخ اسلام است، در منابع مهم حديثى شيعه و اهل سنّت نام برده شده است:<BR>ـ بصائر الدرجات فى المقامات و فضائل اهل البيت، ابوجعفر محمد بن حسن بن فروخ صفار (م 290 هـ)، تصحيح، ميرزا محسن كوچه باغى، [بى جا]، ص135 ـ 170؛ فضائل اهل البيت المسمى بـ بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، تصحيح: كوچه باغى، بيروت، مؤسسة النعمان، ص138 ـ 170،<BR>ـ كتب اربعه:2<BR>الكافى، محمد بن يعقوب كلينى (م329هـ)،<BR>من لايحضره الفقيه، ابو جعفر محمد بن على بن بابويه قمى شيخ صدوق ـ (م381 هـ)،<BR>تهذيب الاحكام فى شرح المقنعة للشيخ المفيد، ابوجعفر محمد بن حسن طوسى (م 460 هـ)،<BR>الاستبصار فيها اختلف من الاخبار، شيخ طوسى.<BR>ـ رجال النجاشى، ابوالعباس احمد بن على نجاشى (م450 هـ)، تحقيق: سيد موسى شبيرى زنجانى، قم، انتشارات اسلامى، ص360.<BR>ـ منابع حديثى اهل سنّت:3<BR>مسند احمد بن حنبل (م241هـ)،<BR>صحيح بخارى (م256 هـ)،<BR>سنن ابن ماجه (م275 هـ)،<BR>سنن ابى داود (م275 هـ)،<BR>سنن نسايى (م303 هـ).<BR>در اصول كافى4 روايتى است كه گزارش مى دهد، اصحاب امام صادق(ع) از آن حضرت درباره مصحف فاطمه(س) سؤال مى كنند و امام وجود آن را تاييد مى كند و درباره آن سخن مى گويد.<BR><BR>ب . راوى حديث لوح، جابر بن عبداللّه انصارى است كه پس از رؤيت حديث در نزد فاطمه(س) از روى آن نسخه اى نوشت و همانطور كه قبلاً بيان شد براى امام باقر(ع) نقل نمود.5<BR><BR>2 ـ درباره نابينا بودن جابر بن عبدالله و چگونگى رؤيت حديث لوح و استنساخ آن، مصحح كتاب كمال الدين و تمام النعمه جناب استاد على اكبر غفارى توضيحى به شرح زير دارد:<BR>بايد اظهار داشت جابر پس از زيادت اربعين در مدينه به ملاقات امام محمد باقر(ع) رسيد. گفته شده است جابر هنگام زيارت اربعين نابينا بوده چگونه امكان داشت حديث لوح و صحيفه فاطمه(س) را ببيند.<BR><BR>در اين باره دو پاسخ مطرح مى شود:<BR><BR>يك . جريان رسيدن جابر به مزار امام حسين(ع) و سراسيمه شدن او و افتادن او برقبر حسين بن على(ع) كه عطيه، يار و همراه دانشمند جابر تعريف نموده، هيچ گونه دلالتى بر نابينايى جابر نمى كند بلكه دلالت بر آن دارد كه جابر بر اثر حزن و اندوه كه در شهادت امام حسين(ع) بر او عارض شده و گريه هاى فراوانى كه بر اين مصيبت نمود ـ خصوصاً هنگام تلاش و جستجو به دنبال كشف مزار حسين(ع) ـ چشمان او اشك آلود و تار شده، به گونه اى كه اطراف خودرا دقيق نمى ديد.<BR><BR>دو . اگر خبر نابينا بودن جابر صحت داشته باشد، نابينايى در اواخر عمر او انفاق افتاد و هنگام تشرف به حضور صديقه طاهره فاطمه الزهراء(س) بينا بوده است و صحيفه را ديده و از حضرت درباره مطالب آن سؤال نموده و آن را نوشته است.<BR><BR>3 ـ جابر در سن نود و چهار سالگى بين سالهاى 74 تا 78 هجرى در مدينه وفات يافت.<BR>ابن قتيبه فوت او را در سال 78، ابن سعد فوت جابر را به سال 73 و ابن عبدالبر به سال 74 و به روايت ديگر سال 77 گزارش نموده است. در هر حال فوت جابر قبل از وفات امام محمد باقر(ع) بوده است. ولادت امام صادق(ع) سال 83 هجرى و وفات امام باقر(ع) سال 114 هجرى بوده است.<BR>جابر از آخرين اصحاب پيامبر(ص) بود كه عمر طولانى يافت و با علم غالب مى توان وفات او را پس از فوت ديگر اصحاب پيامبر(ص) دانست.<BR><BR>4 ـ در ظاهر چنين به نظر مى رسد كه امام باقر(ع) تا قبل از ملاقات جابر و استماع حديث لوح از جابر، از وجود اين حديث بى اطلاع بوده، امّا همان طور كه در پايان حديث تصريح دارد، امام به جابر فرمود:<BR>يا جابر انظر انت فى كتابك لاقرأة انا عليك، فنظر جابر فى نسخته فقرأ عليه ابى (ابو جعفر محمد بن على بن الحسين) فوالله ما خالف حرف حرفاً.نكته ديگر آنكه صحيفه فاطمه(س) و صحيفه جامعه اميرالمؤمنين(ع) به عنوان ميراث امامت پس از شهادت اميرالمؤمنين(ع) در اختيار امام حسن(ع) و سپس در اختيار امام حسين(ع) و آنگاه دست بدست در اختيار ائمه بعد قرار گرفت و در موارد ضرورى، ائمه هنگام نقل حكم خاصى آن را مى گشودند و جواب پرسشهاى اصحاب خود را مى دادند. گفته شده است كه طول صحيفه جامعه هفتاد ذراع (سى و سه متر) و ضخامت آن در هنگام بسته بودن و پيچيده بودن باندازه ضخامت ران شتر دو كوهانه بوده است.6<BR>قطعاً امام باقر(ع) از حديث لوح اطلاع داشته و علاوه برآن حضرت، جابر نيز افتخار استماع ونقل حديث لوح را به دست آورد و قطعاً به عنوان دليلى روشن در تأييد امامت ائمه اطهار(ع) مسلمانان آن دوره را از مضمون آن آگاه ساخته است.<BR><BR>5 ـ مهمترين موضوعاتى كه حديث لوح، به آن دلالت دارد عبارت است از:<BR><BR>1 . تنصيص به امامت ائمه اثنى عشر(ع).<BR><BR>2 . پيش بينى برخى حوادث كه همزمان با حيات ائمه اتفاق خواهد افتاد. از جمله علم امام، چگونگوى شهادت امام، محل شهادت امام و نوع برخوردهاى مخالفان و معاندان با امام.<BR><BR>3 . توصيف خصوصيات ظاهرى و معنوى امام مهدى(عج) و بيان وضعيت سياسى، اجتماعى و فرهنگى عصر ظهور و نيز وقايع و اصلاحات اجتماعى كه پس از ظهور آن حضرت اتفاق خواهد افتاد.<BR><BR>4 . تمام امامان روح واحدى هستند در كالبدهاى مختلف. اهداف آنان منطبق بر يكديگر و عالى ترين مقصد آنان سعادت بشر از طريق پرستش صحيح خداى واحد و بكار بستن عقل و درايت به منظور بهبود وضعيت زندگى و رسيدن به كمال است، هرچند روش هاى عملى آنان به دليل تنوّع و تفاوت شرايط و مقتضيات زمان و ملكان متفاوت بوده باشد. لذا راه سعادت در پذيرش امامت هر دوازده امام معصوم است. توقف بر يكى از ائمه به معناى انكار و ناديده گرفتن بقيه ائمه خواهد بود و حتى انكار امام متوقه عليه رانيز بدنبال خواهد داشت. در حديث لوح مى فرمايد:<BR>اِنَّ المكذّب بالثامن مكذّب بكلِّ اوليائى.<BR>5 . اكمال سلسله جليله امامت به وجود حضرت حجت(ع) است و لذا فرموده است:<BR>ثم اكمل ذلك بابنهِ رحمة للعالمين عليه كمالُ موسى وبهاءُ عيسى وصبرُ ايوبٍ…كمال هر چيزى رسيدن به مرحله اى از رشد و تعالى است كه در آن غرض اصلى آن موجود تحقق يابد، مثلاً اين آيه شريفه كه: «عذاب كامل بدكاران در روز رستاخيز داده مى شود»7، اين نكته را را خاطر نشان مى سازد كه كمال عقوبت در قيامت است، همان طور كه كمال پاداش صالحان در قيامت است.<BR>براساس توضيح فوق، تحقق اهداف اصلى امامتِ تام ائمه در امامت حضرت مهدى(عج) خواهد بود؛ همان طور كه امامت حضرت اميرالمومنينِ على(ع) اكمال رسالت رسول اللّه(ص) است: اَلْيومَ اكملتُ لكُم دينكم واَتْمَمْتُ عليكم نعمتى…؛8 چنانكه مى دانيم مفسّران و مورخان بسيارى از عامه و خاصه نزول آيه فوق را در واقعه حجة الوداع و معرفى امام على (ع) به عنوان وصى و خليفه پيامبر و امام مسلمانان مى دانند.<BR>امامت حضرت مهدى(ع) چه در غيبت صغرا و چه در غيبت كبرا، تكميل كننده و به ثمر رساننده امامت يازده امام پيشين(ع) است.<BR><BR>6 . امامت حضرت مهدى(عج) فقط مخصوص مسلمانان يا شيعيان نيست بلكه امامت آن حضرت رحمت گسترده اى است كه همه مردم را فرا مى گيرد. در حديث لوح از وجود آن حضرت به رحمه للعالمين تعبير شده است و در سايه حكومت و امامت ايشان همه مستضعفان به حقوق خود مى رسند؛ حق همه افراد از غاصبان ستانده و به ايشان بازگردانده مى شود:<BR>المُلكُ يَوْمَئذٍ الْحَقُّ لِلرَّحمنِ.<BR>7 . حديث لوح را علاوه بر شيخ صدوق، شيخ كلينى در كافى، نعمانى درالغيبة، علامه مجلسى در بحار الانوار و ديگران نيز نقل كرده اند.<BR><BR>8 . هنگامى كه جابر بن عبدالله چگونگى رنگ صحيفه اى را كه نزد فاطمه(س) بود، براى امام باقر(ع) توصيف مى كرد گفت:<BR>و رأيتُ فى يدها لوحاً اخضر ظننتُ اَنَّهُ مِنْ زُمُرُّدٍ.فيض كاشانى در كتاب شافى پس از نقل حديث لوح، در تعريف كلمه اخضر مى گويد:<BR>لوح اخضر از عالم ملكوت برزخى رسيده بود و سبز بودن رنگ لوح كنايه از سفيد و روشن بودن نور عالم جبروت و آميخته شدن به رنگ سياه عالم ماده يا عالم شهادت است، امّا نوشته هاى اين لوح، سفيد است، زيرا اين نوشته ها از عالم اعلى كه نور محض است فرستاده شده بود.9<BR><BR>9 . در آغاز حديث لوح وجود شريف پيامبر اكرم(ص) توصيف به حجاب شده است:<BR>هذا كتاه من اللهِ العزيز الحكيم لِمحمَّدٍ نبيّهِ ونورهِ وحِجابِه وسفيره…علامه مجلسى درباره حجاب بودن پيامبر(ص) توضيحى دارد:<BR>كلمه و وصف «حجاب» از اين جهت بر رسول الله(ص) اطلاق شده است كه آن حضرت واسطه بين خداوند و خلق بوده است، يا به اين اعتبار كه رسول الله(ص) داراى دو مقام و وجهه بود: مقامى نزد خداوند و مقامى نزد مردم.10<BR><BR>10 . در متن حديث لوح آمده است:<BR>فَمَن رجا غيرَ فضلى او خافَ غيرَ عدلى عَذَّبْتُهُ عَذاباً لا اُعذِّبُهُ احداً من العالمين .از عبارت غير فضلى دو مطلب متفاوت قابل برداشت است. اول: به فضل كسى جز خدا اميدوار بودن؛<BR>دوم: به جز فضل خدا به ديگر صفات الهى اميدوار بودن.<BR>از ظاهر لفظ چنين بر مى آيد كه برداشت اول صحيح باشد كه در آن صورت نتيجه اميد به فضل ديگران، باعث عذاب الهى ونافرجامى و ناكامى در تحقق اهداف عالى زندگى است. امّا بيانى از علامه مجلسى نقل شده است كه مطلب دوم را صحيح مى داند. از بيان او چنين استنباط مى شود كه پاداشى كه خداوند به انسان مى دهد دو نوع است: اوّل ثوابى كه نتيجه عمل آدمى است؛ دوم پاداشى كه ارتباط به عمل آدمى ندارد و ناشى از فضل الهى است. ثوابى را كه ناشى از فضل الهى است، نمى توان حتى يك دهم مكافات عمل خود خواند و اگر معيار ثواب و عقاب الهى را فقط عمل آدمى فرض كنيم، استحقاق هيچ گونه پاداشى كه نتيجه فضل خدا بر او باشد، موجود نيست بلكه اگر پاداشى هست همان است كه براى اعمال خود ستانده است. پس بايد پذيرفت كه بخش زيادى از پاداش الهى بر بندگان، از منبع پر فيض فضل الهى است هر چند خداوند ضرورتاً مطابق وعده و وعيدى كه به بندگان داده آنها را ثواب و عقاب مى دهد، مع الوصف بايد پذيرفت وعده ها و وعيدهاى او نيز برخاسته از فضل اوست. با اين توضيح، هر چند از ظاهر لفظ حديث چنين بر مى آيد كه منظور، اميدوار شدن به فضل كسى جز خداوند سبحان است، امّا بايد دانست كه اميدوار شدن به فضل ديگران جز فضل خدا، مستحق عذاب و عقاب نيست، اگر چه از ظاهر الفاظ حديث چنين برداشت شود.<BR>امّا اينكه فرمود او خاف غير عدلى، مؤيد مطلب پيشين است و از آن چنين استنباط مى گردد كه خوف بندگان از خداوند در واقع خوف از عدل الهى است و براساس عدل او مجازات طبيعى ـ كه نتيجه عمل انسان است ـ بر انسان سنگين خواهد بود و اگر خداوند به عدل خود اعمال بندگان را محاسبه نمايد، كار بر آنان بسيار سخت و تنگ خواهد آمد، لذا شايسته است بيشترين و بلكه تمام هراس آدمى از عدل خداوند باشد و به فضل او اميدوار گردد.<BR><BR>11 . در متن حديث و در توصيف حسين بن على(ع) آمده است: … جَعَلْتُ كَلِمَتىِ التّامَّةِ معه، طبق روايتى كه از امام على بن موسى الرضا(ع) رسيده منظور از كلمة تامة، امامت است.11<BR>قرآن، تولد شگفت انگيز عيسى(ع) از مريم(س) را به فرمان الهى نسبت مى دهد و در توصيف عيسى(ع) مى فرمايد:<BR>مُصدقاً بِكلمةٍ مِن اللّه12و در جاى ديگر فرمود:<BR>… انما المسيحُ عيسىَ ابنُ مريمَ رسولُ اللهِ وَكَلِمَتُهُ الْقيها الى مريمَ وروه منه…13و درباره حضرت ابراهيم(ع) مى فرمايد:<BR>وَجَعَلَها كلمةً باقيةً فى عقبهِ.14در توضيح اين آيه صاحب مجمع البحرين15 حديثى نقل مى كند كه در آن منظور از كلمة باقية، امامت و منظور از عقبه، نسل و فرزندان حسين بن على(ع) دانسته شده است؛ اين امامت تا قيامت ادامه دارد و كسى حق اعتراض نخواهد داشت كه چرا امامت در نسل حسين بن على(ع) نهاده شده نه نسل حسن بن على(ع)،زيرا خداوند در انجام افعالش حكيم است:<BR>لايُسأل عما يَفْعَل وَهُمْ يُسْئَلُونَ.16كلمة تامة يعنى «تمام و كمال از هر چيزى» و عبارت جَعَلْتُ كلمتى التامة فى عقبهِ، يعنى: «امامت را به طور تمام و كمال در نسل حسين بن على(ع) قرار دادم.»<BR><BR>12 . منظور از ذوالقرنين در عبارت: يُدْفَن فى المدينة التى بناها العبد الصالح ذوالقرنين به احتمال زياد، كورش كبير است. ومنظور از سرزمين، سرزمين ايران (طوس) است.<BR>البته در اينگونه مقايسه هاى تاريخى و بويژه درباره قصص قرآن، با قاطعيت نمى توان تعيين مصداق كرد اما چنانچه ملاحظه مى شود… نظريه اى كه مراد از ذوالقرنين قرآن، كورش كبير باشد، نظريه اى معقول و محتمل الصدق است.17<BR><BR>6 ـ حديث لوح از طرق مختلف و با اندك اختلاف در بعضى الفاظ، در جوامع و مجامع حديث نقل شده است، نگارنده در انتخاب طريق، سندى را كه شيخ صدوق تا امام صادق(ع) ثبت نموده، انتخاب كرده و آن چنين است:<BR>قال: حدثنا ابى و محمدبن موسى بن المتوكل و محمدبن عليّ ماجيلويه واحمد بن على بن ابراهيم والحسن بن ابراهيم بن ناتانه واحمدبن زياد الهمدانى ـ رضى اللّه عنهم ـ قالوا:<BR>حدثنا على بن ابراهيم، عن ابيه ابراهيم بن هاشم، عن بكربن صالح، عن عبدالرحمن بن سالم، عن ابى بصير، عن ابى عبداللّه ـ عليه السلام ـ قال: قال ابى لجابربن عبداللّه الانصارى: … </P>
<br><P>1 . كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، تصحيح: على اكبر غفارى، قم، انتشارات اسلامى، ص308 ـ 313؛ همان، تصحيح: حسين اعلمى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، ص290 ـ 297 و نيز نك: الكافى، چاپ تهران، ج1، ص527، ح3 و ص532، ح9؛ من لايحضره الفقيه، انتشارات اسلامى، ج4، ص180، ح5408<BR> </P>
<br><P>2 . از كتب اربعه بنگريد به المعجم المفهرس لاحاديث الكتب الاربعة، ذيل ماده هاى: فالجامعة، الصحيفة، مصحف، كتاب على، لوح؛ و نيز برنامه هاى رايانه اى.<BR>براى نمونه از ماده «كتاب على»، نك: الكافى، چاپ تهران، ج1، ص41، ح1 و ج2، ص136، ح22 و ج3، ص175، ح6 و ج4، ص340، ح7 و ج5، ص135، ح5 و ج6، ص202، ح1 و ج7، ص40، ح1 و2؛ من لايحضره الفقيه، تصحيح: على اكبر غفارى، قم، انتشارات اسلامى، ج2، ص338، ح2614 و ج3، ص329، ح4176 و ج4، ص74، ح5148؛ تهذيب الاحكام، تصحيح: سيد حسن موسوى خرسان، بيروت، دارصعب ـ دارالتعارف، ج1، ص227، ح38 و ج2، ص383، ح250؛ الاستبصار، تصحيح: محمد جعفر شمس الدين، بيروت، دارالتعارف، ج1، ص472، ح7 و ج2، ص203، ح3 و ج3، ص108، ح5 و ج4، ص59، ح3 و 5؛ برنامه رايانه اى كتب اربعه(نور)، عبارت «كتاب على» را در يكصدوسى مورد نشان مى دهد.</P>
<br><P>3 . درباره صحيفه اميرمؤمنان(ع) در منابع اهل سنّت، بنگريد به: فصلنامه علوم حديث، ش3، بهار 76، ص41، مقاله: صحيفه اميرمؤمنان(ع) و نيز نك: سنن ابن ماجه، كتاب الديات، شماره 2658</P>
<br><P>4 . اصول كافى، ج1، ص241</P>
<br><P>5 .براى كسب اطلاع بيشتر از نام و محتواى و كيفيت نگارش نخستين صحيفه هاى حديثى در زمان پيامبر(ص) و اميرالمؤمنين(ع) به مقاله تاريخ تدوين حديث، نوشته استاد على اكبر غفارى در پايان كتاب تلخيص مقباس الهداية، مراجعه شود.</P>
<br><P>6 . اصول الكافى، دار التعارف، ج1، ص295</P>
<br><P>7 . نحل، آيه25</P>
<br><P>8 . مائده، آيه 3</P>
<br><P>9 . به نقل از پاورقى كتاب الغيبة، نعمانى، ص62</P>
<br><P>10 . بحارالانوار، ج36، ص198</P>
<br><P>11 . نك: مقدمه تفسير مرآة الانوار.</P>
<br><P>12 . آل عمران، آيه 39</P>
<br><P>13 . نساء، آيه 171</P>
<br><P>14 . زخرف، آيه 28</P>
<br><P>15 . مجمع البحرين، ج6، ص155</P>
<br><P>16 . انبياء، 23</P>
<br><P>17 . فصلنامه بيّنات، ش14، ص105 ـ 109 </P></div>* سادات